true
محمد میرزایی
به گزارش "چغادک نیوز"،
بسم رب الشهداء و الصدیقین
باز امشب داغهایم تازه شد
دردهایم باز بی اندازه شد
یادها چون رودها جاری شدند
باز امشب زخم ها کاری شدند
یادها کز عشق سیلی خورده اند
خواب را از چشمهایم برده اند
راحتی با جان من بیگانه است
خواب در قاموس من افسانه است
امشب ای ساقی مرا سیراب کن
ناز چشمانت، مرا در خواب کن
مرغ دل، در آرزوی روی توست
در تب و تابِ رخ نیکوی توست
جان من امشب بیافکن دام را
صید کن این مرغ ناآرام را
بازگو امشب حدیث «هور» را
خاطرات ناب «کرخه کور» را
خصم، ضحاک است، برخوان «کاوه» را
آن علمدار رشید «پاوه» را
باز فرهادم، بیاور تیشه را
بازگو کن قصه های بیشه
جان من برگو حدیث سیب را
خاطرات لحظه ی تخریب را
چشم هایم باز بر در مانده است
در هوای عشقِ سنگر مانده است
اشکهایم راه غیرت می روند
در مسیر «حاج همّت» می روند
ناله هایم بغض بی حد کرده است
اقتدا بر «حاج احمد» کرده است
آه پاهایم هوایی گشته اند
دستهایم کربلایی گشته اند
دستهایم بی قراری می کنند
در غم عباس زاری می کنند
چشم من بر امتداد راه ماند
عقل سرگردان من گمراه ماند
گوش من نشنید جز پژواک درد
سوزها و ناله ی غمناک درد
این زبان گوید حدیث لاله را
نغمه اندوهناک ناله را:
جنگ بود و بارش رگبارها
عشق بود و غیرت سردارها
عشق بود و اشک ها در دیده ها
در مسیر تانک ها «فهمیده» ها
غرّش تکبیر بود و بُهت دشت
آیه های نور در «والفجر هشت»
خصم بود و آتشی چون هاویه
در عبور مرگ از «دهلاویه»
ای «شلمچه» بغضها را پاره کن
دردهای عاشقی را چاره کن
آ…ی «خونین شهر» شهر یادها
یادگار غیرت «صیاد» ها
مأمن جانهای بی مأوا تویی
سرخوش از یاد «جهان آرا» تویی
آ…ی «سوسنگرد» تنها مانده ام
از عروج عاشقان جا مانده ام
کاش می شد عشق را در دیده کاشت
ذرّه ای از غیرت «فهمیده» داشت
یاد باد آن روزهای بی غروب
خاطرات سرخِ مردان جنوب
یاد باد افسانه ی دشت و تگرگ
چفیه های سوخته در رقص مرگ
یاد فصلِ کوچِ قایق ها بخیر
یاد پهلوی شقایق ها بخیر
محمد میرزایی
false
true
false
true