×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true

ویژه های خبری

true
    امروز  چهارشنبه - ۷ آذر - ۱۴۰۳  
false
true
ماجرای غافلگیری ۸ مادر زندانی با حکم آزادی

به گزارش چغادک نیوز، در بزرگ زندان، روی پاشنه می‌چرخد. گل‌های سرخ از ساقه چیده شده از راه می‌رسند. گل‌ها توی سینی پیغام آزادی آورده‌اند. روز ولادت حضرت علی (ع)، نیکوکاران شهر نیز به میدان آمده‌اند تا مردانگی را به نمایش بگذارند. زن، اشک می‌ریزد و گل‌های تو سینی را بین نماینده‌های خیران پخش می‌کند. نماینده‌هایی که قرار است هرکدامشان گلی سرخی از داخل سینی بردارند، بعد حکم آزادی زندانی‌ها را بر گل‌ها سنجاق کنند و به ۸ نفر از مادران زندانی هدیه دهند. زنی که سینی گل‌ها را می‌چرخاند ماسکش را تا زیر چشم‌هایش بالا کشیده؛ اما به‌راحتی می‌توان فهمید که زیر لب با خودش حرف می‌زند. گاهی سر تکان می‌دهد و به‌یک‌باره سیل اشک‌هایش می‌لغزند و پشت ماسک سفیدش پنهان می‌شوند.

گل‌سرخی برای من

حالا رسیده به‌جایی که من ایستاده‌ام.شاخه گل‌هایش تمام‌شده؛ با سینی خالی لحظه‌ای روبه‌رویم می‌ایستد. هرچند گلی ندارد؛ اما انگار کلامش را برای من آورده باشد: «یعنی یه روز من هم آزاد میشم؟ من هم می تونم برای بچه هام مادری کنم؟ من هم می تونم زیر سقف خونه خودم باشم؟ یعنی یه روزی به من گل سرخ می دن با حکم آزادی؟ به من هم میگن بفرما؛ تو آزادی برو خونه؟ همه آرزوی این لحظه‌اش را ریخته در سؤال‌هایش و مرتب آن‌ها تکرار می‌کند. باز با خودش می‌گوید: «من مطمئنم یه روزی نوبت من هم میشه. خودم خواب دیدم! تو همین روزهای هشتم ماه، امام رضا (ع) هم به من نظر می کنه. خبردارید؟! هشتم هرماه، خیران به نیت امام رضا (ع)، امام هشتم، هشت نفر رو که جرائم مالی دارند، آزاد می کنن.»

 نگاهش رو به در بزرگ زندان می‌اندازد باز تکرار می‌کند: «می دونم نوبت من هم میشه. خودم خواب دیدم.» زن جوان همه این حرف‌ها را می‌زند و دست‌های ملتمسش را به سمت آسمان می‌گیرد و از ما دور می‌شود.

 با شنیدن حرف‌های او می‌توان فهمید جزء زندانی‌های خوش‌رفتاری است که در زندان به مددکارها و زندانبان‌ها کمک می‌کند.

دری که روی پاشنه چرخید

هنوز واگویِ و دعاهای زن را می‌شود از دور شنید، به‌یک‌باره صدای صلوات بلند می‌شود ۸ مادر و زن زندانی از چهارچوب در آهنی یکی‌یکی قدم داخل می‌گذارند. با چادرهای رنگی سربه‌زیر وارد می‌شوند. شاخه گل‌ها همراه با حکم آزادی را نفربه‌نفرشان از دست نماینده‌های نیکوکاران شهر تهران می‌گیرند و شتابان در سویی دیگر به انتظار می‌ایستند. صدای نفس‌های به شماره افتاده‌شان را می‌شود شنید. غافلگیر شده‌اند. حتی از زیر ماسک هم می‌شود لب‌های ورچیده شده و بغض‌های بی‌امانشان را حس کرد. از زن جوانی که حکم آزادی‌اش را گرفته می‌پرسم: شما مادری؟ چشمانش پرمی شود از اشک و می‌گوید: «بله. مادرم؛ اما مادری نکردم.» این را می‌گوید و چادرش را به‌صورت می‌کشد و های های گریه می‌کند. در بین گریه‌هایش می‌گوید: «پسرم ۸ سالش شده و من ۴ ساله در زندانم. خانم راستی راستی من آزاد شدم؟ کی میرم خونه؟»

زندانی بی ملاقاتی

می‌پرسم: بین شما کدامتان از همه بیشتر حبس کشیده است؟

همه نگاه‌ها به سمت دختری می‌رود با چادر قهوه‌ای گل‌گلی که لاغراندامی‌اش هم زیر چادر پنهان نشده یکی آن وسط می‌گوید: «سارا بیشترین حبس را داشته. سارا در این ۱۱ سال نخواسته  به مرخصی برود. سارا زندانی بی ملاقاتی است! همه او را می‌شناسند در بند سرقتی‌ها است» سارا متحیر فقط نگاه می‌کند. بی‌آنکه چیزی بگوید سر تکان می‌دهد به‌زحمت صدای لرزانش را کنترل می‌کند و می‌گوید: «من دست خیرانی را می‌بوسم که باعث آزادی ما شدند.»

 سارا مبلغی حدود ۴۰ میلیون تومان جرائم نقدی داشته است. با صدای بغض‌آلود می‌گوید: «اگر خیری پیدا نمی‌شد و این مبلغ را پرداخت نمی‌کرد من سال‌های سال در زندان می‌ماندم. مثل همین ۱۱ سالی که بودم.»

پویش نذر هشتم همه را غافلگیر کرد

«سید حشمت اله حیات الغیب» مدیرکل زندان‌های استان تهران در مراسم آزادسازی زندانی‌های مادر حضور دارد. او به‌عنوان نماینده خیران در پویش نذر هشتم آزادسازی مادران زندانی شرکت کرده می‌گوید: «نذر هشتم، از برنامه و ابداعات ریاست سازمان زندان‌هاست که هشتم هرماه، یا بدهی هشت نفر زندانی‌هایی که جرائم نقدی داشتند پرداخت می شود ،یا به ۸ خانواده زندانی کمک شود ؛  اما خدا را شکر به حمایت مردم نیکوکار هر دوهفته یک بار برای ۸ نفر از زندانی های نیازمند  این اقدامات  انجام می شود. »

حیات الغیب می‌گوید: «بدهی این هشت نفر که امروز زمینه آزادی‌شان فراهم‌شده است بیش از ۴ میلیارد و ۸۰۰ میلیون ریال ارزیابی‌شده بود که از طریق کمیته‌های صلح و سازش و مذاکرات مددکاران این مبلغ به ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون ریال کاهش پیدا کرد و پرداخت شد.»

زندانی که خانه‌دار شد

حیات الغیب به نیکوکاران کشور اشاره می‌کند که در این شرایط کرونا، خیر و خوبی را در حق نیازمندان تمام کرده‌اند حتی دو هفته پیش یکی از نیکوکاران با کمک و مساعدت سازمان زندان‌ها، خانه مسکونی را برای یک خانواده زندانی خریداری کرد این خانواده ۴ فرزند داشت و علاوه بر ایجاد شرایط اشتغال، آستان قدس رضوی از آن‌ها دعوت کرد که چند روزی را مهمان امام هشتم در مشهد باشند و بتوانند شروع دوباره‌ای برای یک زندگی خوب رقم بزنند.

۱۱ سال زندگی در یک ساک ورزشی

قدم‌به‌قدم با مادران وزنان زندانی آزادشده همراه می‌شوم هرکدامشان برای جمع‌وجور کردن وسایلشان وارد اندرزگاه و بندهایشان می‌شوند. زندانی‌هایی که همه زندگی‌شان در یک ساک ورزشی جا می‌شود.

سارا کنار تختش نشسته و اسباب و اثاثیه‌اش را جمع می‌کند کنارش می‌نشینم باورم نمی‌شود ۱۱ سال زندگی سارا در یک کیف ورزشی است. تخت او طبقه پایین است. پرده سی سانتی‌متری که از تخت و شاید بگویم اتاق کوچک ۲ مترمکعبی او آویزان شده محدوده او را مشخص می‌کند. مادامی‌که حرف می‌زند پرده حریم شخصی دو مترمکعبی‌اش را مرتب می‌کند، انگارنه‌انگار که قرار است برود و برود از این خانه کوچک. حریمی که به‌اندازه‌ای است که فقط می‌تواند پایش را در آن دراز کند و بخوابد. یکی‌یکی لباس‌هایش را تا می‌کند و می‌چیند توی ساک. معلوم نیست به چه فکر می‌کند که گاهی لبخند می‌لغزد گوشه لبش.

گفته بودم از بهزیستی آمده‌ام

سارا؛ اما آرام نشسته و از گذشته‌اش می‌گوید از روزهایی که شرمندگی چنان بر او مستولی شده بود که حتی اجازه نداد خانواده تا سال‌ها به دیدارش بیایند. می‌گوید: «نمی‌توانستم با پدر و مادرم و افراد خانواده‌ام روبه‌رو شوم. تا جایی که شش سال به همه هم‌بندی‌هایم گفته بودم من از بهزیستی آمده‌ام و هیچ خانواده‌ای ندارم. تا اینکه خبردار شدم، پدرم از فراق من و سرشکستگی که برایش گذاشته بودم نابینا شده. به‌قدری برای پدرم گریه می‌کردم که رسوا شدم و همه زندانی‌ها فهمیدند من خانواده‌دارم وبی قرار پدری هستم که دیگر حتی چشم بینایی ندارد تا نگاه شرمنده من را ببیند. سارا همه آرزوهایش را زیر تختش نوشته یکی از آرزوهایش که به‌سختی می‌توانستی آن را بخوانی این بود: «من بغل پدرم را می‌خواهم. من آغوش گرم مادرم را می‌خواهم.»

 می‌خواهم چشم‌های پدرم باشم

 می‌پرسم: بعد از ۱۱ سال که بهترین سال‌های زندگی‌ات را در زندان بودی حالا می‌خواهی بعدازاینکه آزاد شدی آن بیرون چه‌کار کنی؟

سربه‌زیر می‌اندازد و درحالی‌که با انگشت‌هایش بازی می‌کند می‌گوید: «می‌خواهم بروم چشم‌های پدرم شوم. قبل از اینکه به زندان بیافتم دختر زرنگی بودم. پدرم می‌گفت این دختر برای من پسر است؛ اما من همه‌چیز را خراب کردم.»

تاوان گناهم را دادم

می‌پرسم جرمت چیه؟

نگاهش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «وقتی مرتکب اشتباه احمقانه شدم ۲۴ سالم بود و حالا ۳۵ سال. ۱۱ سال تاوان یک اشتباه را دادم. حالا حتی حاضر نیستم اشتباهم را به زبان بیاورم. خجالت می‌کشم. توبه کردم. همان سال‌های اول توبه کردم. اصلاً دلم نمی‌خواهد حتی به زبان بیاورم اشتباهم را.»

«بری دیگه برنگردی»

سارا آن‌قدر آرام حرف می‌زند که اگر کسی هم گوش تیز می‌کرد حرف‌هایش را نمی‌شنود. از اینکه هرلحظه صدایش را آرام و آرام‌تر می‌کند متعجب می‌شوم. سربرمی گردانم هم‌بندی‌هایش پشت سر ایستاده‌اند آن‌قدر آرام و ساکت که متوجهشان نشدم. آن‌ها هم فهمیده‌اند که قرار است سارا آزاد شود. این‌طور است که وقتی اسم آزادی روی شخصی می‌افتد انگار طور دیگری می‌شود. حال و هوایش دیدنی می‌شود شاید ازنظر دیگر زندانی‌ها متبرک می‌شود. برخی که شنیده‌اند سارا قرار است آزاد شود برایش اشک شادی می‌ریزند. بعضی کف می‌زنند. عده‌ای کل می‌کشند و خلاصه غوغایی می‌شود دربند سرقتی‌ها. برایش شعر می‌خوانند همه باهم یک‌صدا: «بری دیگه برنگردی.»

سکوت شرمندگی

 در بین زنانی که امروز آزادمی شوند یکی سن و سالش از همه بیشتر است مادری است ۵۶ ساله.

از او می‌پرسم: خانواده‌ات می‌دانند که قرار است آزاد شوی؟

کمی مکث می‌کند و می‌گوید: نه.

آن‌قدر در این سال‌ها سکوت کرده که خودش هم‌صدای خودش را از یاد برده است. شکسته و خموده، پیرتر از آن‌که حتی هم‌بندی‌هایش به او توجه کنند. زندانی که هم سن و سالی ندارد. انگار به چشم هیچ زندانی دیگری هم نمی‌آید برای رفاقت؛ الا مددکاران که همه تلاش خود را کرده‌اند تا زن سال‌خورده زودتر به خانه برود.

خودش معتقد است در همه این سال‌ها آن‌قدر کم‌حرف بوده که از یادها رفته.

می‌پرسم: چرا آن‌قدر کم‌حرف؟

می‌گوید: آدم شرمنده حرفی برای گفتن ندارد! ۴ سال از زندگی‌ام را در زندان گذراندم برای شرمندگی.

دیدارمان به قیامت افتاد

 می‌پرسم جرمت چیه؟

می‌گوید: «از همین صندوق‌های خانگی توی محله داشتم. وام داده بودم و نتوانستم اقساط را از بین مردم جمع کنم. شاکی خصوصی داشتم. آه بلند بالایی می‌کشد و ادامه می‌دهد: «چند سال بچه‌هایم را با بی‌پدری زیر بال‌وپرم گرفتم تا به ثمر برسند. بچه‌ها بزرگ شدند و باغیرت؛ اما خودم با دست‌های خودم آتش به زندگی‌ام زدم، آبروی بچه‌ها را با سهل‌انگاری بردم. پسرم به‌قدری ناراحت بود که هیچ‌وقت به ملاقاتم نیامد. چند باری که با او تلفنی حرف زدم، هیچ‌وقت سرزنشم نکرد. یک‌بار نگفت این چه‌کاری بود کردی مادر؟ هیچ حرف تلخی به من نزد. کاش چیزی گفته بود! کاش فریاد زده بود! کاش از من پرسیده بود که چرا؟!»

هیچ مادری حالش، حال من نباشد!

 زن چادر گلی‌اش را روی صورتش می‌کشد و بغضش را نثار گریبانش می‌کند و با صدای نحیف می‌گوید: «یک‌شب که خوابید دیگر بیدار نشد. پسرم دق کرد از دست من. نتوانستم در مراسم خاک‌سپاری‌اش شرکت کنم. یک سال است دندان روی جگر گذاشته‌ام. در خودم گریه می‌کنم. پسرم از غصه من دق کرد. قلبش ایستاد. حالا من مانده‌ام یک‌عمر حسرت.»

 می‌پرسم: روزی که از زندان بیرون بیایی کجا می‌روی؟ بازهم اشک می‌دود در چشمانش.

حالا از لحظه‌ای که دیدمش پیرتر به نظر می‌رسد می‌گوید: «بهشت‌زهرا، سر خاک پسرم.»

 می‌پرسم: می‌دانی کجاست؟

می‌گوید: «نه! از اطلاعات بهشت‌زهرا می‌پرسم. شرم دارم آدرس خاک پسرم را از دخترم بپرسم.»

 مددکاران و زندانبان‌های دلسوز

«صغری خدادادی» مدیر ندامتگاه زنان برای آزادی این مادران بیش از همه اشتیاق دارد و می‌گوید: همه زندانی‌هایی که در پویش نذر هشتم آزاد می‌شوند جرائم نقدی دارند. ۸ مادری که امروز آزاد می‌شوند جرائمی به مبلغ ۴۰ تا ۵۰ میلیون تومانی داشته‌اند و برای آزادی آن‌ها شاک خصوصی به کمک مددکاران زندان رضایت داده اند . مددکاران و زندانبان‌ها تلاش می‌کنند این مادران هر چه زودتر به کانون خانواده بازگردند. اغلب این جرم‌ها در شرایط رخ‌داده است که زنان اطلاعات و آگاهی لازم بر جرمی که مرتکب شده‌اند را نداشته‌اند و بیشتر زنانی آزاد می‌شوند که قربانی بوده و طعمه شده‌اند.

دست خیران را می‌بوسیم

 هر هشت نفر خانم زندانی آزادشده دوست دارند بدانند چه کسی باعث‌وبانی آزادی آن‌ها شده است خیری که هزینه آزادی آن‌ها را پرداخته کیست؟ «محمود کلهری» شهردار منطقه ۵ نماینده خیران منطقه ۵ شهر تهران است. او برای پویش آزادسازی مادران زندانی، همه هم‌وغم خود را گذاشته تا بتواند تا قبل از شروع سال جدید ۵۰ مادر زندانی را به کمک خیران شهر آزاد کند در بین حرف‌هایش از حساسیتی که برای پیشبرد این پویش دارد می‌توان فهمید که با تمام قوا پای این پویش ایستاده است.

کلهری می‌گوید: «وقتی می‌گوییم کانون خانواده اهمیت دارد. باید بدانیم که هیچ خانه‌ای بدون مادر، کانون خانواده نمی‌شود. مادر اصل قصه یک خانواده است.»

مادر دل‌شکسته‌ای که به مقام مادر احترام گذاشت

 کلهری از مادری می‌گوید که در جمع پویش آزادسازی مادران زندانی شرکت کرد و با همه وجود خود و قلب شکسته‌اش برای آزادی مادران کمک کرده است. مادری که در سخت‌ترین شرایط زندگی‌اش وقتی غم فوت همسر و دو فرزندش را داشته برای آرام کردن قلب خودش و آرامش روح همسر و فرزندانش ۵ سکه بهار آزادی به این پویش کمک کرد. این در حالی بود که این مادر پیش‌ازاین اعضای بدن فرزند خود را برای نجات جان ۵ نفر دیگر بخشیده بود.

کلهری می‌گوید: کمک این مادر برای همه ما الگو است او در سخت‌ترین شرایط زندگی‌اش با همه داشته‌هایش به مقام مادر احترام گذاشت حتی مادران وزنان آزادشده نیز باید این قصه را بدانند تا قدر آزادی‌شان را بیشتر بدانند.

 اشتغال مادران آزادشده

کلهری طی گفت‌وشنودهایی که با مدیر کل زندان‌های استان تهران و خدادادی  مدیر ندامتگاه  زنان داشت قول داد؛ بتواند در حد بضاعت شرایط اشتغال خانم‌های آزادشده را در مراکز شهرداری فراهم کند و در این مسیر نیز مساعدت‌هایی را با سازمان زندان‌ها داشته باشد.

 زنان و مادران زندانی با شنیدن این خبرهای خوب سر از پا نمی‌شناختند و حالا امیدشان برای ادامه زندگی و حفظ خانواده‌شان دوچندان شده بود./فارس

false
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false