true
به گزارش چغادک نیوز به نقل از خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، امیرمحمد عباسنژاد میگوید: «مادرم میگوید ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۲، در یک شب بارانی و در روستای میرعلیلو از توابع مشگینشهر به دنیا آمدهام. اما پدرم تاریخ تولدم را برای ۳۱ شهریور ۱۳۶۱ گرفته است. شاید او میدانست که روزی نویسنده دفاع مقدس خواهم شد و همزمان با آغاز هفته پاسداشت مردانی که زخم خوردند اما کمرشان خم نشد، این تاریخ را انتخاب کرده است. روزی سر فرصت، باید از او بپرسم چرا این تاریخ را انتخاب کرده است! تا پایان دوره ابتدایی در آن روستا زندگی کردهام و خاطرات خوبی از آن روزها به یاد دارم. بعد از آن به خاطر کار پدرم به تهران آمدیم. اولین نوشتهام با عنوان «بسیج» در کیهان بچهها منتشر شد. دوم راهنمایی بودم که داستانی با عنوان «اسب سفید شاخدار» نوشتم که در سروش بچهها منتشر شد. حالا هر سال منتظرم چیزی بنویسم و یکی از آن چیزها باید در تجلیل از مقام شهدا، رزمندگان و ایثارگران باشد.
آبانماه ۱۳۷۷ همکاریام با حوزه هنری شروع شد. تا اسفندماه ۱۳۸۹ بهعنوان کتابدار کتابخانه جنگ حوزه هنری مشغول به فعالیت بودم. بعد از آن هم به عنوان پژوهشگر جنگ/ دفاع مقدس فعالیت کردم. الان هم در سازمان مدیریت بحران کشور مشغول به کار هستم. نوشتن را از سال ۱۳۹۰ و با کتاب «بیتاب» شروع کردم. بعد از آن هم کتابهای ۵۹۸، امیروفادار، دانوشتهها، نامی ایران، یک قطره از هزاران، چشمهای دوربین، همرزمان قمیام، عهدی با خدا، شبیه دیوارها، تنهای محجر، کوپه مطربها، تحلیل گفتمان دا، و … نوشتم.»
عباسنژاد در سال ۱۳۹۶ وارد جبهه مقاومت و جنگ سوریه شد و کتاب «ایرانیها آمدند» دو روایت از آزادسازی دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا را تألیف کرد. سیدحسن نصرالله، به خاطر کتاب «شبیه دیوارها» از او تقدیر و قرآنی مزین به دستخط خودش به او اهدا کرده است. همچنین رهبر معظم انقلاب در تقدیر از نگارش کتاب «تنهای محجر» انگشتری خودشان را به او هدیه کردهاند.
او که دانشآموخته دکتری جامعهشناسی فرهنگی است؛ علاوه بر داوری در جشنوارههای مختلف ادبی، فرهنگی ـ هنری، در برگزاری کارگاههای نویسندگی و تاریخشفاهی فعال است و در بیشتر شهرهای ایران کارگاه تاریخ شفاهی و خاطره شفاهی برگزار کرده است.
میگوید: «حالا که خوب فکر میکنم، میبینم پدرم روز خوبی را برای تاریخ تولدم انتخاب کرده است؛ شاید او میدانست ۳۱ شهریور برای ابد در تاریخ خواهد ماند؛ شاید او میدانست این روز، روزی است برای ایستادن روی پای خود، روزی برای شکوفایی در علم، صنعت، دفاع، روزی برای رشد و شروع دوباره.»
انتشارات خط مقدم به تازگی کتاب «شبیه دیوارها» را از این نویسنده منتشر کرده است؛ کتابی که در آن سرگذشت شیخ ماجد، رزمنده لبنانی، از جبهه و پس از آن از حضور در اشرف روایت میشود. نویسنده در این کتاب تلاش کرده است فراتر از سلسله روایتهای راوی، به این مهم بپردازد که چرا یک لبنانی با رزمندگان ایرانی در این مسیر همراه و همسفر شده است. خبرگزاری تسنیم به بهانه انتشار این اثر با او به گفتوگو پرداخته است که در ادامه میخوانید:
*تسنیم: آقای عباسنژاد کتاب «شبیه دیوارها» از جمله آثار متفاوت در حوزه ادبیات دفاع مقدس است که جنگ را از زاویه نگاه یک رزمنده لبنانی روایت میکند. شیخ ماجد، راوی این کتاب، گذشته از حضور در جبهه و جنگ، مدتی را نیز در سازمان مجاهدین حضور داشت و فعالیتهایی را به عنوان یک نفوذی در پادگان اشرف انجام داد. سوژه نگارش این کتاب چگونه به ذهن شما رسید و چطور شد که به سراغ این راوی رفتید؟
اوایل سال ۱۳۹۶ بود که حجتالاسلام و المسلمین حاج آقای علی شیرازی نوشتن این کتاب را پیشنهاد داد. پیش از «شبیه دیوارها» نیز چندین کتاب نوشته بودم. حاج آقای شیرازی از تقریباً از سال ۱۳۸۰ میشناختم و ایشان هم با نگاه و قلم من آشنا بودند. وقتی با پیشنهاد آقای شیرازی مواجه شدم، دوست داشتم از شخصیت و راوی اصلی کتاب «شبیه دیوارها» اطلاعاتی به دست بیاورم و بدانم. با رجوع به آثار و منابع آرشیوی مرتبط با آزادگان/ اسیران جنگی، از او هیچ نام و نشانی پیدا نکردم؛ جز در سه کتاب «اسیر شماره ۰۳۳۹»، «روزهای هویزه» و «سوسنگرد» که در حد یک سطر از او گفته بودند. با خواندن همین چند سطر عطش شناختن شیخ ماجد سلیمان که راوی اصلی کتاب بود، دوباره سراغم آمد و تصمیم گرفتم خاطرات این آزاده لبنانی را بنویسم. با توجه به این امر، تصمیم گرفتم که با شیخ ماجد گفتوگویی انجام دهم. پس از مدتی آقای شیخ ماجد به ایران آمد و یکهفتهای در ایران حضور داشت.
در این یک هفته از ساعت هشت صبح تا ۱۰ شب در کنار آقای شیخ ماجد سیلمان بودم تا خاطراتش را ثبت و ضبط کنم. او به دلیل مسئولیتی که در لبنان داشت، فرصت بسیار کمی داشت که در تهران بماند؛ برای همین موضوع و زمان روایت و مصاحبهام را به زمان آمدن شیخ ماجد به ایران و دوران اسارت او اختصاص دادم؛ یعنی تقریباً از تابستان ۱۳۵۹ تا پاییز ۱۳۶۹ که به لبنان برمیگردد.
در نگارش کتابهای خاطرات تمرکزم بر چگونگی روایت راویهایم و اینکه صرف روایت اتفاق بیفتد، نیست، آنچه که برایم حائز اهمیت است، رسیدن به خاستگاه فرهنگی، فردی و اجتماعی راوی است؛ یعنی اینکه در روایتها و خاطراتی که راویهایم بیان میکنند، باید به تفکر و فضای رشد و تربیتی قهرمان کتابم برسم؛ او چگونه توانسته این مراحل را سیر کرده و به تطور شخصیتی برسد. بر این اساس، برای شناخت خانواده شیخ ماجد، فضای تربیتی او و شناخت فرهنگ و خرده فرهنگهای کشور لبنان ۲۰ روز به لبنان رفتم و در این مدت با راوی زندگی کردم و با خانواده، همکلاسیها و دوستان شیخ ماجد همصحبت شدم تا به تفکر انقلابی بودن او و درونیات ذهنیاش برسم که چرا او در نوجوانی آن تصمیمات را گرفته است. تلاش داشتم در کتابم روایت صادق و بیغل و غش از شیخ ماجد نشان دهم. او را بیخود بزرگ نکنم. راویان کتابهایم خود به خود بزرگ هستند و نیازی به بزرگنمایی ندارند. باید با استفاده از تفکر و افکار پسزمینهای که دارند آنها را به عنوان یک اسطور و الگو معرفی میکردم، رسیدن به این هدف مستلزم این بود که من این مراحل را بروم و با راوی زندگی کنم تا کشورش لبنان را بشناسم.
false
true
false
true