×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

true

ویژه های خبری

true
    امروز  دوشنبه - ۵ آذر - ۱۴۰۳  
false
true
نگاهی به مستند “سه نهزارم”| روایتی تکان‌دهنده از جنایت فجیع داعش علیه زنان

به گزارش چغادک نیوز به نقل از خبرگزاری تسنیم ، مستند «سه نهزارم»، قصه ۳ دختر از نُه‌هزار دختری است که توسط داعش در شهر سنجار در ۱۳۰ کیلومتری شهر موصل، مرکز استان الانبار عراق، به اسارت گرفته شده و مورد تجاوز قرار گرفته‌اند. این شهر که ترکیبی از قومیت‌‌های عرب و کُرد و ایزدی است، در سال ۲۰۱۴ مورد قتل و غارت داعش قرار گرفت و هزاران نفر از دختران و زنان به عنوان غنائم جنگی در بازار‌‌های موصل و رقّه مورد فروش قرار گرفتند.

مشت نمونه خروار

کارگردان با انتخاب سه دخترِ ایزدی که از داعش بچه‌دار شده‌‌‌اند و اکنون حسّ مادرانه به‌‌ آن‌ها اجازه نمی‌دهد تا بچه‌‌های معصوم خود را که هنوز در حال و هوای کودکانه به سر‌ می‌برند، رها کنند و از طرفی به خاطر این اقدام مورد طرد خانواده و قبیله و عشیره خود قرار گرفته‌‌‌اند و حتی اجازه حضور‌‌ آن‌ها در کمپِ جنگ‌زده‌ها ملغا شده، مخاطب را در برابر استدلالی منطقی قرار می‌دهد؛ استدلالی که بیشتر یک موقعیت با گره کور و بسته است و کوچه بی‌انتها و بن‌بستی را پیش روی ما و جامعه قرار‌ می‌دهد که گریزی از آن نیست و واقعاً خدا را شکر‌ می‌کنیم که ما بیننده این مستند هستیم و نه شخصیت‌‌های واقعی این اثر؛ چراکه هرگز‌ نمی‌توانیم احساس واقعی‌‌ آن‌ها را درک کنیم و نهایت در پای فیلم به خود‌ می‌لرزیم و خودمان هم‌ می‌دانیم که همذات‌پنداری ما با آن‌ها، شوخی‌ای بیش نیست.

نورانی‌پور قبلاً هم در مستندA157  به داستان سه خواهر ۱۰، ۱۱ و ۱۵ ساله‌ای می‌پردازد که پدرشان در جنگ داعش کشته شده و این سه دختر به دست سربازان داعشی حامله شده‌‌‌اند؛ در حالی که هنوز فرق یک زن را با یک دختر و رفتارهای خاص آن را به درستی‌ نمی‌دانند و زایمانِ زودرسِ خواهر کوچک‌تر بر اثر استرس و نگاه‌‌های سنگین اطرافیان، دکتر را به واکنش وا‌می‌دارد که او هنوز بلد نیست چجور یک بچه را بغل کند و این سه خواهر‌ می‌ترسند که به خاطر خودکشی، جرم قتل یک بچه نیز گریبانگیرشان شود و خواهر بزرگ‌تر سعی‌ می‌کرد تا دلداری‌شان بدهد و تنها آرزویشان پیدا کردن مادری است که هیچ خبری از سرنوشت او ندارند. نهایتاً کارگردان در پایان مستند با نشان دادن یک قبر بیان‌ می‌دارد که یکی از خواهران خودکشی کرده است.

اما نورانی‌پور در این مستند با دوربینی کنش‌گر و فرمی تعاملی به سراغ سه دختر معصوم و دوست‌داشتنی‌ می‌رود که نسبتشان تنها شرایط حادّشان است و همه آن‌ها از درد تنهایی و عدم حمایت و بی‌پناهی به شدت افسرده شده‌‌اند. به قول پدران ایرانی، دختر معصوم است، سرسیاه است، نیاز به حامی دارد؛ حال تصور کنید دخترانی که باید مردِ خود و بچه‌هایشان باشند، پدرِ خود و بچه‌هایشان باشند، حتی مادرِ خود و بچه‌هایشان باشند و کارگردان با انتقال بصری بسیار ‌‌تأثیرگذار این معانی، عمق فاجعه را به مخاطب انتقال‌ می‌دهد و مخاطب را از حالت انفعال و بی‌تفاوتی در‌می‌آورد.

دخترِ اول با دو بچه، یکی از شوهر اولش و دیگری از یک داعشی سعی‌ می‌کند تا با راه‌اندازی یک رادیوی محلی به خودش و بقیه امید بدهد و آبی باشد بر این درد و آسیب روحی جانکاه و کارگردان با نمایش نماهایی از رابطه او با بچه‌هایش، لایه عمیق مادرانه او را علیرغم سختی‌های بسیار برای تهیه آب و غذا و… به ما نشان‌ می‌دهد و برای لحظه‌ای، ما هم او را درک‌ می‌کنیم؛ ولی با تصور آینده این بچه‌ها و سرنوشتِ بدون شناسنامه آن‌ها دچار سردرگمی‌ می‌شویم و‌ نمی‌دانیم این مادران و فرزندانشان با توجه به بی‌محبتی‌ای که از اطرافیان و جامعه‌ می‌بینند، آیا‌ می‌توانند بر مسیر فطرت پاک انسانی خود ادامه دهند و بغض‌ها و کینه‌ها را در خود هضم کنند یا نه. اینجاست که مخاطب دچار سرگشتگی‌ می‌شود و‌ نمی‌داند کدام درست است و حکم عقل، انسانیت و دین در این باره چیست.

نهایتاً این دختر از کمپ جنگ‌زده‌ها به اجبار بیرون انداخته‌ می‌شود و به اردوگاه مجاهدین کُرد برای مبارزه با داعش در سوریه‌ می‌پیوندد و لایه دیگری از هویت‌طلبی و بازپس‌گیری تشخص انسانی‌اش برای مخاطب تداعی‌ می‌شود.

دخترِ دوم هم دو بچه از داعش دارد که با هزار ترس و لرز، همراه کارگردان به دیدار مادرش‌ می‌رود، بلکه کمی آرامش پیدا کند و اندام نحیفش از این همه بار رنج و تنهایی برهد؛ اما مردمِ عشیره او را «کافر‌» می‌خوانند و خواهان خروج سریع او هستند! و این بار ما با اشک‌‌های مادرِ دختر مواجه‌ می‌شویم، با بغض و آهِ یک مادر واقعی که اجازه ندارد دخترش را ببیند و از طرفی، کاری هم از دستش بر‌نمی‌آید و‌ می‌توان خودسوزی درونی‌اش و انتظار مرگ را از رفتارش پیش‌بینی کرد.

دخترِ سوم که گرفتار یک فرمانده خونخوار داعشی شده و با کمک و دلسوزی همسر اصلی فرمانده فرار‌ می‌کند، پذیرفته که هویت انسانی خود را از دست داده؛ چراکه در فرار اولش دوباره گیر فرمانده‌ می‌افتد و بچه شیرخواره‌اش را جلوی او قرار‌ می‌دهد تا مرگش را مشاهده کند و بعد از دو روز این طفلِ چندماهه به دست پدرش و جلوی روی مادر بر اثر گرسنگی جان‌ می‌دهد!

چه‌ می‌شود گفت وقتی مادر‌ می‌گوید «به مرگ بچه‌ام با این شرایط راضی شدم و تلاش خاصی برای نجات او نکردم»؟! اینجاست که ما‌ نمی‌توانیم درباره او هیچ قضاوتی بکنیم؛ چراکه نمی‌دانیم اگر به جای او بودیم و این‌گونه شکنجه‌ می‌شدیم، باز‌ می‌توانستیم ادعا کنیم انسان هستیم و به مسیر زندگی ادامه دهیم و اصلاً می‌شود ادامه داد و شخصیت و غرور و غیرت و هویت انسانی داشت؟!

اما این سکانس، نکته‌ای جالب هم دارد و آن ‌‌‌این‌که داعشی‌ها هم که به حکم فتوای مالکیت اُسرا، حق تجاوز را برای خود محفوظ‌ می‌دانند، این بچه‌ها را انسان‌ نمی‌دانند و کارگردان خواسته یا ناخواسته بیان‌ می‌دارد که دین بهانه‌ای بیش نیست و گرگ هرچند لباس زهد بپوشد و سجاده جهاد آب بکشد، باز گرگ است و ما با این سکانس یاد کودتاهای آمریکایی در کشورهای دیگر مانند هائیتی‌ می‌افتیم که کودتاگران با حمایت آمریکا دستور داشتند مادران و دختران را جلوی مردانشان مورد تجاوز قرار دهند و با ایجاد فضای رعب و وحشت غالب شوند.

فیلم علی‌رغم شیوایی و بیان ساده خود‌ می‌توانست داستایوفسکی‌وار، مخاطب را در تعامل مستقیم با لایه‌‌های درونی‌ترِ شخصیت‌ها و مسائل مرتبط با ناخودآگاه ذاتی انسان قرار دهد و گستره مخاطب خود را هم از لحاظ مکانی و هم از لحاظ زمانی بی‌نهایت کند و تبدیل به فیلمی ماندگار برای تمام تاریخ بشریت شود.

از پرداخت شخصیت‌‌های فیلم که بگذریم، اثر با پایانش، خود کارگردان را هم به چالش‌ می‌کشد؛ چراکه همان‌طور که نورانی‌پور درA157  مخاطب را با خودکشیِ باورنکردنی سوژه‌ها مواجه‌ می‌کند، در این مستند هم با نمایش تصاویری از حملات اولیه داعش، سعی در بیان کشته شدن این سه دختر به همراه بچه‌‌‌هایش در حمله داعشی‌ها دارد و با تأکید چندباره و موتیف‌وار بر خودروی در حال آتش، حساسیت مخاطب حرفه‌ای را بر‌می‌انگیزاند که چرا سازنده بر حذف این سوژه‌ها در انتهای فیلمش اصرار دارد؛ در حالی که هیچ نیازی به این کار نیست و فیلم خودش گویاست و نیاز به پایانی دراماتیک و تراژیک ندارد.

برای این نکته چند احتمال متصور است:

یکی ‌‌‌این‌که، کارگردان با این حرکت سعی‌ می‌کند بار دراماتیک مستندش را بالا ببرد و علاوه بر قلاب محکمی که (به خاطر پتانسیل بالای قصه دخترها) در ابتدای مستند برای همراهی مخاطب ایجاد‌ می‌کند، در انتها نیز با این ترفند دراماتیک، حس رضایت‌مندی از دیدن این فیلم را در مخاطب ایجاد کند.

دوم ‌‌‌این‌که، جامعه درون فیلم از او انتظار دارد این نقاط سیاه را حتی در درون فیلم حذف کند و به مخاطب القا کند که این سرافکندگی از ما دور شده و کارگردان به اصرار و فشارهای‌‌ آن‌ها مجبور به این کار شده است.

سوم ‌‌‌این‌که، کارگردان هم دچار سرگشتگی و سردرگمی است و سعی‌ می‌کند با حذف فیزیکی دخترها و بچه هایشان، صورت‌مسئله را به کلی پاک کند ولی حقیقت این است که نسل این بچه‌ها تا ابدالدهر ادامه دارد و اگر نگاه مذهب و فیلم بچه رزماری پولانسکی را در این باره کنار بگذاریم ، باز هم این بچه‌ها با توجه به بحران‌های عاطفی و احساسی پیش رویشان، پتانسیل بالایی برای جذب توسط ظلمت را دارند.

به هر حال، این نهیب فرهنگی یک نکته را گوشزد‌ می‌کند و آن چیزی نیست جز امنیت؛ گوهری که به گفته بزرگان و امامان معصوم(ع) و تجربه تاریخی، موهبتی است که تا آن را از دست ندهی، قدرش را‌ نمی‌دانی و این مستند بار دیگر اثبات کرد که عدم امنیت، نقصی ابدی برای انسانیت به بار خواهد آورد.

محمدتقی رحمتی

false
true
false
true

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

√ کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است
√ آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد


false