- 26 تیر 1400
- يادداشت ها
- کد خبر 89620
- ایمیل
- پرینت
true
true
true
false
false
true
true
true
سایز متن /
true
به گزارش چغادک نیوز، «گنگا و جوی مولیان» عنوان نخستین دفتر شعری سرویش تریپاتی شاعر هندوستانی است که بزودی در ایران از سوی موسسه فرهنگی شاعران پارسی زبان منتشر میشود البته در هند منتشر و در دانشگاههای این کشور توزیع شده است.
در ادامه مقدمه شاعر را برای نخستین مجموعهاش بخوانید:
سخن گفتن من و شعرنوشتنم به فارسی شاید چیزی شبیه معجزه بود. نام من سرویش تریپاتی است. تخلصم سرمست. نام پدرم رام دهن است و نام مادرم وجی لکشمی. ریشهام میرسد به هندوان قدیم. به گنگا و بنارس و ریک ودا و به رام و به خدا و خورشید.
سرزمین مادری من بهارئیچ، شهری در نزدیکی شهر بنارس است. شعر در خونم جاری است. فارسی را دوست دارم چون شیرینی و هندوان عاشق شیرینی و زبان فارسیاند. با ایرانیان هم ریشه و هم نژادیم و هر دو آریایی هستیم. سانسکریت خواندهام و در زبان سانسکریت دکتری دارم و مدال طلایی.
معتقدم که فارسی و سانسکریت را هر هندی و هر ایرانی باید بداند. سی سال سن دارم و اگر خدا بخواهد و عمری باقی باشد میخواهم یکی دو سی سال دیگر را بسی رنج ببرم در زبان پارسی تا شاید خود را زندهتر کنم. دوستان خوبی دارم در زبان فارسی، از فردوسی و حافظ و مولانا و خسرو و بیدل بگیر تا دکتر بلرام شکلا و دکتر علیرضا قزوه عزیز که نگران مناند و دوست دارند پروازهای مرا تماشا کنند.
خدا را باور دارم و میدانم کسی هست که زیر بال مرا میگیرد. این نخستین دفتر شعر من است که در همین یکی دو سال اخیر سروده شده است. خدا سایه زبان فارسی را از سر ما کم نکند. کاش هندیان میدانستند که چه اندازه شیرین است این زبان فارسی و چه اندازه خوشبختم من که با زبان فارسی با شما حرف میزنم.
به قول شما فارسی زبانان: چه کند بی نوا همین دارد… و یادتان باشد که زبان مادری من هندی است و زبان دانشگاهیام سانسکریت و انگلیسی و اردو را هم میدانم اما زبان فارسی را تازه پیدا کردهام. پس بر من سخت نگیرید و فقط برای من دعا کنید.
یادداشت قزوه
بر اساس این گزارش، در آستانه انتشار این مجموعه علیرضا قزوه از شاعران کشورمان یادداشتی در راستای این کتاب و تواناییهای شاعران هندوستانی نوشته که در ادامه میخوانید:
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
گاهی لازم نیست اصلاً چیزی بنویسی. میتوانی بنشینی در گوشهای و فقط تماشا کنی افقهای پیموده شده در این سالها را و به آرامش برسی. به راهها نگاه کنی و به مسافرانی که در این سالها این همه راه را با تو آمدهاند یا به قول نجدی بزرگ: «یوزپلنگانی که با من دویدهاند.»
من مسافر غریب سرزمینی بودم که به من بسیار درسها داد. که با هرگام در این سرزمین به واقعیتی دست نیافتنی رسیدم که هر ذره خاک این سرزمین برایم آینهای بود که در آن شگفتیهای این جهان را تماشا میکردم. بیش از آن که خود چیزی به مردم این سرزمین هدیه کنم از آنان چیزهایی آموختم که تا همیشه بر لوح خاطرم میماند. آموختم که زندگی سخت است و راه رسیدن طولانی، اما میشود همیشه راهی بود و مسافر بود و رفت. آموختم که بندگان خوب خداوند همین آدمهای خاکی و ساده و بی ادعایی هستند که به فراوانی هر روز از کنارت میگذرند و هر کدام شان کتابی نانوشته و ناخوانده از اندوه و رنج بشریتاند و من چه داشتم و چه دارم جز همین گفتار و همین کلام که قلندر است و همین یک لاقبا و همین چند قول و غزل، درویش است و همین منتشا … و خلاصه منم و همین اندک بضاعتی از شعر و کلام و سلام و والسلام.
قریب به هشت سال در دو سفر، حکایت من است و هند و انگار پیشتر حکایت صائب بزرگ هم همین گونه رقم خورده بود. که او صائب بود در حد و اندازههای خودش، در روزگاری که هند غنی کشمیری را داشت و بیدل دهلوی را و گاه صائب بزرگ، همه دیوان خود را در عوض بیتی از غنی میداد و از عظمتش کم نمیشد و اینک من در آخرالزمان شعر پارسی قدم به دیار هندی گذاشتم که هند جگرخوار استعمار، جگر زبان فارسی را از کالبدش به درآورده بود و با خشم و غضب آن را تا هنوز به دندان گرفته بود. جای دیگری هم گفته بودم که مرا فرستاده بودند تا بر جنازه ادب فارسی در هند گریه کنم و ذکر مصیبت بخوانم! اما ما نیز خدایی داشتیم و هنوز در دل اندک جماعتی از هندوان پاک نژاد، سوسویی از آن چراغ ازلی باقی بود و اندک گرمایی از آن خاکستر سوخته برجای بود.
در این هشت سال حضور من در هند باز من بودم و مزار بیدل و غالب و من بودم و جوانانی که باید آنان طرح نویی در میانداختند و پا به پای هم آن همه راه را میدویدیم و پیران این قوم را درود که اگر گاهی نتوانستند همه این راه سخت و دشوار را با ما قدم بزنند لااقل از دعایشان ما را محروم نداشتند و گاهی برخیشان با همان دشواری و سختی و عصازنان چه بسیار راهها را با ما آمدند و پشت سر ما آب هم پاشیدند و فالله خیر حافظا هم خواندند و خدای ارحم الراحمین را شکر که از پسِ انجمنهای ادبی بیدل و ارتباط با ادیبان ایران و گروههای هندیران و آمد و شد این عزیزان به ایران، کم کم آن خردک شرارها در گرفت و کم کم آن جوانههای ارجمند بالید و بالید تا امروز که با آرامش نشستهام این جا و نگاه میکنم به درختانی که دارند بالنده میشوند و هر روز قد میکشند.
گاه تکیه دادهام به درختی به نام بلرام و اینک این شما و این درختی دیگر با شاخههای پیوندی پر از آلبالوها و گیلاسهای بهشتی. سیبهایی و گلابیهایی که واقعا این جایی ست و بوی خوش زحمت و رنج میدهد. نشستهام به تماشای نثر شکوهمند شاعری هندو که بر شاعر هندوی دیگر به زبان شیوای پارسی مقدمه نوشته است.
نشستهام به تماشای بالندگی شاگردان بلرام. از سرویش تریپاتی تا فاطمه ضرغام و تا چندرگوپت. جوانانی که آینده فردای پارسی در این سرزمین در دستان بهارآور آنان است و من چه اندازه شادمان باز میگردم به سرزمینم ایران و میدانم که در هندوستان باستانی دلهای پاکی هستند که با گفتن هر شعر مرا نیز دعا میکنند و زبان پارسی را چونان مادر دوست میدارند و من این یادداشت را اگر هم نمینوشتم هیچ اتفاقی نمیافتاد. همان نوشتار و گفتار بلرام عزیز و سرویش مهربان کفایت میکرد. اما به قول آن عزیز:
«به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی.» یادگاری نوشتیم بر دیوار بلرام و سرویش.
دعا میکنم که خداوند در این سرزمین بارانهایش را ببارد بس دریغ و همچنان نعمتهایش را افزون کند و سرویشها و بلرامهایش را در پناه خویش نگهبان باشد.
چنین باد.
به حق محمد و آل محمد(ص) آمین
در ادامه نمونهای از اشعار این شاعر تقدیم میشود.
آریایی خون من با عشق گوید – یا حسین (ع)
داستانِ کربلا صد کرب دارد – یا حسین (ع)
برهمن هستم قدیمی نسبتم با کربلا
روز میدان خاندانم با تو باشد – یا حسین (ع)
رایتِ “الله” یعنی داستانِ کربلا
شہرتِت بالاتر است از تابِ اسود – یا حسین (ع)
آن قدر اخلاص دارم بر امیرالمؤمنین
آب بیند چشمِ من گر در دل آید – یا حسین (ع)
در جواب دعوتت همگام و همدل گشتهایم
صد صف از هندو به یاری تو آمد یا حسین (ع)
کربلایت را چه میشد گر ببینم کاش کاش
لااقل ما را بخوان روزی به مشهد یا حسین (ع)
هندوی هندم ولی در دل شهادت دادهام
هست ذکرم یا علی (ع) و یا محمد (ص) یا حسین (ع)
منبع: فارس
false
true
false
true