true
به گزارش چغادک نیوز: را شاید یا به نمایندگی مجلس بشناسند و یا به استانداری استانهای فارس و مرکزی اما آنجا که بیش از همه نام او برده میشود، عضویت در کمیته مرکزی ستاد استقبال از امام خمینی بود که روز ۳ بهمن ۵۷ آغاز به کار کرد.
وی متولد ۱۳۲۰ در آشتیان استان مرکزی است و اولین حضورش در مبارزه علیه رژیم پهلوی حضور در جلسات فدائیان اسلام رقم خورد. در دوران دانشجویی به زندان افتاد و پس از اتمام تحصیلات مدتی را در نهضت آزادی فعالیت کرد و در جلسات درس آیتالله طالقانی نیز حضور یافت.
دانش منفرد کنار آیتالله خامنهای در دوران ریاستجمهوری ایشان در جمع عشایر
اوج فعالیت او در نهضت اسلامی زمانی بود که شاه از ایران رفت و وی که مدیریت مدرسه رفاه را بهعهده داشت بهعنوان عضو کمیته استقبال مقدمات حضور امام در این مدرسه را فراهم کرد. او در آن زمان رابط بین انجمن اسلامی معلمان با کمیته استقبال بود و از نحوه انتقال امام خمینی از «رفاه» به «علوی» سخن گفت.
پس از مدتی که در سپاه بود به استانداری فارس رفت و غائله خسروخان قشقایی در شیراز در دوران او بود که توانست با آنها مقابله کند. دانشمنفرد علاوه بر اینها در وزارت نیرو معاون وزیر و بعد هم معاون وزیر صنایع شد. استانداری همدان و دو دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی (دوره چهارم و هفتم) از دیگر سوابق اوست.
متن زیر مشروح گفتوگوی تسنیم با این انقلابی پیشکسوت است که از منظرتان میگذرد:
تسنیم: با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، مبدأ ورود شما به نهضت اسلامی از چهتاریخی بود؟ گویا شما با گروه «شیعیان» مبارزه را شروع کردید؟
دانشمنفرد: بسم الله الرحمن الرحیم. من علی دانش منفرد در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و آشنایی من با نهضت اسلامی در ۱۰سالگی آغاز شد چون در یک خانواده دانشگاهی بودم، به هر صورت کموبیش با مسائل کشور آشنا بودم. در سال ۱۳۳۰ از آشتیان به تهران مهاجرت کردیم. در آن سالها اوج مبارزات نهضت ملی ایران و ملی کردن صنعت نفت بود.
فعالیت فداییان اسلام بود که در جلسات آنها با برادرم شرکت میکردم، یک گروه بسیار خاص بود که بهخصوص برای ما که کودک بودیم و احساسات لطیفی داشتیم اثرات جالبی میگذاشت. سخنرانی شهید واحدی و نواب خیلی انقلابی و تأثیرگذار بود. من با اولین گروهی که آشنا شدم همین فدائیان اسلام بودند که اینها تا جایی که در تاریخ هست گروه منسجم و فعالی بودند که شبهای جمعه جلساتشان را برگزار میکردند. در مساجد مختلف تهران نیروی انتظامات با کلاههای مخصوص پوستی داشتند و آرم میزدند و شور و حرارت خاصی داشتند. من از بچگی با برادرم در جلسات شرکت میکردیم چون برادرانم در دانشگاه بودند اطلاعیه میآوردند در خانه و در همان سالها بود که گروهی به نام گروه شیعیان توسط برادر من شهید دکتر دانش، مرحوم امیر خمس ناصح، صادق امانی، صادق اسلامی و برادران امانی و چهرههای دیگری که برخی زندهاند و برخی از دنیا رفتهاند تشکیل شد و هر هفته جلسه داشتند. سعی میکردند تظاهرات اسلامی انجام دهند و اسلام را مطرح کنند و بیشتر مؤتلفهایها آنجا بودند.
من با اولین گروهی که آشنا شدم همین فدائیان اسلام بودند که اینها تا جایی که در تاریخ هست گروه منسجم و فعالی بودند که شبهای جمعه جلساتشان را برگزار میکردند. در مساجد مختلف تهران نیروی انتظامات با کلاههای مخصوص پوستی داشتند و آرم میزدند و شور و حرارت خاصی داشتند.
من در سال ششم دبیرستان مروی بودم، رفتیم تا در یک تظاهرات در دانشگاه شرکت کنیم، ما و ۵ نفر از دوستانمان را گرفتند. این اتفاق سال ۳۹ بود و ما را در زندان قرلقلعه بردند. جای نگهداری زندانیان را نداشتند و ما را در حمام زندان دو سه روز نگه داشتند و آزاد کردند. آنجا برخی از دوستان ما را سیلی زدند و آن اتفاق اولین مبارزه من با رژیم بود. من وقتی وارد دانشگاه شدم، در سال ۴۰ یا ۴۱ در یک تظاهرات، جزو تظاهرکنندگان بودم و عوامل رژیم به دانشگاه حمله کردند و به دانشگاهها ریختند. خیلیها را بازداشت کردند و من هم بازداشت شدم و چون سابقه داشتم من را نگه داشتند.
حدود یک ماه در انفرادی بودم و بعد از آن به زندان عمومی آمدم و با افراد زیادی آشنا شدم. در زندان عمومی گفتند “به کدام بند میروی؟”، که من بند مسلمانان را انتخاب کردم. آنجا محیط خوبی برای من بود و با چهرههای مختلفی آشنا شدم و ترغیب شدم مسائل مبارزه را ادامه بدهم. در آن زمان جذب مسجد هدایت شدم و با آقای طالقانی و فعالیتهای نهضت آزادی آشنا شدم و در این گروه از سخنرانیهای آقای طالقانی استفاده کردم. اسلام بهگونهای خیلی جالب برای من مطرح شد و برای هر جوانی که معتقد باشد اعتقادات قدیمی سؤالبرانگیز بود اما بههرصورت دیدم اسلام را با استدلال علمی مطرح میکنند و من با آقای طالقانی و تفاسیر ایشان آشنا شدم. بعد از آن هم با نهضت آزادی و آقای مهندس بازرگان و آن مجموعهای که مبارزه میکردند آشنا شدم و فعالیتم را در دانشگاه ادامه دادم.
پیمانی که با سران سازمان مجاهدین خلق بسته بودم شکسته شد
تسنیم: علت ورودتان به سازمان مجاهدین خلق بعد از حضور در نهضت آزادی چه بود؟ و چرا از آنها جدا شدید؟
دانشمنفرد: چون سران نهضت آزادی را گرفتند، مرتب در دادگاه آقای بازرگان و طالقانی شرکت میکردم و جالب بود. در آن مقطع تنها واحدی که فعالیت میکرد دانشگاه بود که ما بودیم و مدیریت جنبش دانشجویی را با نهضت آزادی داشتیم و در واحدهای دیگر خیلی فعالیت نداشتم. در سالهای آخر دانشگاه چند تن از فارغالتحصیلان که عضو نهضت بودند با ما مذاکره کردند چون میدانستند ما نیرو داریم و مسلمان هستیم.
آنها مسئله مبارزه مسلحانه را مطرح کردند و نشستهایی داشتیم که در کتاب خاطراتم شرح دادم. مذکرات اولیه درباره تغییر استراتژی در مبارزه صورت گرفت. ما پیمانهایی بستیم و چند ماهی جلو رفتیم، بعد دوستان از آن پیمانها عدول کردند و ما از آنها جدا شدیم چون تعهدات و پیمانهایی که بسته بودیم، نقض شد.
تسنیم: چهپیمانهایی بود؟
دانشمنفرد: یکی از آن پیمانها این بود که ما میگفتیم طرح مبارزه مسلحانه صلاح نیست. اگر رژیم بو ببرد که سازمانی میخواهد مبارزه مسلحانه بکند، ضمن اینکه هنوز ما آمادگی لازم برای مبارزه مسلحانه نداریم بهشدت آسیب میبینیم و به هدفمان نمیرسیم اما در عمل آنها میخواستند مبارزه مسلحانه انجام بدهند تا از گروههای چریکهای فدایی عقب نمانیم. یک پیمانی دیگر که بسته بودیم این بود که ما میگفتیم “چون نیروها با ما کار کردهاند، شما آنها را نمیشناسید، ما باید معرفی کنیم که کدام نیرو بهدرد شما میخورد یا خیر، برخی نمیتوانند و آمادگی کارهای شما را ندارند”، در حالی که آنها ما را دور زدند و با یکسری از بچههایی که ما صلاح نمیدانستیم به تشکیلات جدید بیابند تماس گرفته بودند.
۴۰ نفر بودیم که خدمت ایشان رفتیم. اول یک گزارش خدمت امام خواندیم و امام هم فرمودند “استعمار تلاش کرده روحانیت را از دانشگاه جدا کند. من توصیه میکنم شما این فعالیت را برقرار کنید و سعی کنید تظاهر به اسلامی بودن بکنید” و از ما خیلی تجلیل کردند.
این تعارضات باعث شد ما از آنها جدا شویم ولی ما مبارزه را با رهبری حضرت امام و خودمان ادامه دادیم و حرکتهای مبارزه را رصد میکردیم تا اینکه نهضت اسلامی اوج گرفت و شور و حرارت سال ۵۶ و ۵۷ بهوجود آمد. ماجرای ۱۵ خرداد هم که جداست که با امام آشنا شدیم و خیلی برای ما جالب بود. ما در تظاهرات مردم در روز ۱۵ خرداد شرکت کردیم و خدمت حضرت امام رفتیم. در آن زمان هنوز ایشان را ندیده بودیم. ۴۰ نفر بودیم که خدمت ایشان رفتیم. اول یک گزارش خدمت امام خواندیم و امام هم فرمودند “استعمار تلاش کرده روحانیت را از دانشگاه جدا کند. من توصیه میکنم شما این فعالیت را برقرار کنید و سعی کنید تظاهر به اسلامی بودن بکنید” و از ما خیلی تجلیل کردند. آنجا ما گردنمان را بالا گرفتیم و گمشده خودمان را بهعنوان رهبر ایران و رهبر نهضت اسلامی پیدا کردیم و افتخار کردیم بین روحانیت چهرههایی مانند امام هستند.
تسنیم: شما پیش از انقلاب مدیر مدرسه رفاه بودید. علت تشکیل مدرسهای مثل رفاه چه بود و چرا این مدرسه بهعنوان اقامتگاه امام انتخاب شد؟
دانشمنفرد: مدرسه رفاه مدرسهای بود که چهرههایی مثل شهید بهشتی، شهیدباهنر و آیتالله رفسنجانی و یک سری بازاریان مبارز برای اینکه یک تربیت اسلامی و مبارز به دختران ایران بدهند، یک مدرسه نمونه بهصورت تعاونی با مدیریت این بزرگان تشکیل شد و چهرههای مبارز در آن بودند. من عضو انجمن اولیا و مربیان مدرسه شدم چون دختر من آنجا بود و بعد از آن به من پیشنهاد کردند که مدیریت آنجا را بپذیرم چون شهید رجایی را گرفته بودند و ساواک هم فشار میآورد. من هم دوست داشتم و پذیرفتم. به آنجا آمدم و مدیریت آنجا را بهعهده داشتم. اوج نهضت اسلامی بود و مردم بهپا خاستند. ما هم با شهید بهشتی و باهنر مرتب جلسه داشتیم و بیشتر این جلسات در قالب برنامهریزی برای مدرسه بود و با هم هماهنگ شدیم.
کمیته استقبال از امام اولین نهاد علنی انقلاب بود
تسنیم: وجه تمایز مدرسه علوی با مدرسه رفاه در چه بود؟
دانشمنفرد: ما در همان سالها با مدارس اسلامی یک جلسات هماهنگی داشتیم. شهید کاظم موسوی در آن جلسات میآمدند و مبارزترین آنها رفاه بود و علوی خیلی وارد مبارزات نمیشد اما ما با هم یک هماهنگی آموزشی داشتیم. سال ۵۷ شاه در ۲۶ دی ماه ایران را ترک کرد و مبارزات اوج گرفت. در همین روزهای حساس بود که شورای انقلابی تشکیل و جلسهای برپا شد تا کمیته استقبال از حضرت امام(ره) زیر نظر شورای انقلاب بهوجود بیاید یعنی کمیته استقبال از حضرت امام اولین نهاد علنی انقلاب بود. نهاد مخفی شورای انقلاب بود و نهاد علنی ستاد استقبال از امام بود.
جلسهای گذاشته شد و با توجه به نظرات امام در پاریس قرار شد در این کمیته از همه گروههای مسلمان دعوت شود. با این استراتژی کسانی انتخاب شدند که مدیریت کمیته استقبال را بهعهده بگیرند. دو نفر از روحانیت مبارز معرفی شدند یکی شهید مفتح و دیگری شهید محلاتی بود، مرحوم شاهحسینی از جبهه ملی در این جمع حضور یافت، صباغیان از نهضت آزادی، بادامچیان از مؤتلفه، آقای تهرانچی رابط بازار و بنده بهعنوان نماینده انجمن اسلامی معلمان در شورای انقلاب انتخاب شدند. قرار بود آقای رجایی جای من باشد، اما ایشان من را انتخاب کردند. در این تیم تمام مسائل برنامهریزی و تشکیلات بهعهده من شد، شهید مطهری هم رابط شورای انقلاب و کمیته استقبال از حضرت امام بودند.
ما برای سازماندهی باید صددرصد از افراد مطمئن میبودیم که ساواک رسوخ نکند و البته ما را تهدید میکردند. این کمیته تشکیل شد و فعالیتها انجام گرفت تا امام بیایند بنابراین کمیته استقبال از امام با یک کادر ۷نفره از چهرهها و احزاب همراه انقلاب تشکیل شد.
تسنیم: اتفاقاً جالب است که بین اعضای کمیته رابطی از طرف گروههای مارکسیستی نبود.
دانش منفرد: ما از مارکسیستها دعوتی نکردیم چون آنها اصلاً به نظام اسلامی اعتقادی نداشتند. همه کسانی که به اسلام، انقلاب و امام اعتقاد داشتند دور هم کار میکردند. این حرکت آغاز شد و امام ۱۲ بهمن وارد مدرسه رفاه شدند و اوج مبارزه مشهود بود. با بیانیههای امام و سخنرانیها، میل به پیروزی مشاهده میشد. امام در روز سوم دولت تشکیل دادند و بعد هم مردم ورود پیدا کردند مراکز حساس را بگیرند و میخواستند دانهدرشتهای ساواک را بگیرند و به کمیته تحویل بدهند. دولت که سه روز بعد از ورود امام تشکیل شد حرکت مهمی بود.
تشکیل دفتر نخستوزیر و هیئت دولت در یک اتاق درس
ما یک کلاس را گرفتیم و پشت آن با کاغذ A4 نوشتیم اتاق نخست وزیر! آقای مهندس بازرگان هم رفت و پشت یک صندلی شکسته نشست و رئیس دولت شد. بعد از دو سه روز چند وزیر توسط آقای بازرگان تعیین شد و یک کلاس دیگر گرفتیم و با کاغذ A4 زدیم اتاق وزیران که چند وزیر او هم همانجا نشستند. امام هم وقتی نهضت اوج گرفت به مدرسه علوی پشت مدرسه رفاه رفتند، ایشان ورودشان در مدرسه رفاه بود اما بهعلت کمبود جا به مدرسه علوی رفتند.
امام آنجا برای مردم سخنرانی میکردند اما کمیته استقبال در مدرسه رفاه مرکز مدیریت انقلاب، تشکیل هیئت دولت و اسلحهخانه انقلاب شد. همین طور مردم کلانتریها را اشغال میکردند و اسلحهها را تحویل آنجا میدادند بهخصوص بعد از ۲۲ بهمن. کمکم نهضت اوج گرفت و وقتی اینگونه شد در واقع شیرازه کار از دست شاه رفت و مردم بعد از چند روز نخست وزیری را هم گرفتند. بختیار فرار کرد و دولت به همان نخست وزیری رفت اما ستاد استقبال مدرسه رفاه بود.
ما یک کلاس را گرفتیم و پشت آن با کاغذ A4 نوشتیم اتاق نخستوزیر! آقای مهندس بازرگان هم رفت و پشت یک صندلی شکسته نشست و رئیس دولت شد. بعد از دو سه روز چند وزیر توسط آقای بازرگان تعیین شد و یک کلاس دیگر گرفتیم و با کاغذ A4 زدیم اتاق وزیران که چند وزیر او هم همانجا نشستند.
عدهای میآمدند میگفتند “ما پادگان عباسآباد را گرفتیم.”، میگفتیم “شما چهکسانی هستید؟”، میگفت “معلم هستم” و بعد کارتش را میدیدیم و به او حکم میدادیم از فلان پادگان مراقبت کند. این حکم کمیته استقبال سند بود و میرفت و اداره میکرد چون زمانی هم نبود و ما شبانهروز کار میکردیم. ۴۰۰ تا ۵۰۰ ساواکی گرفته بودند و ما اینها را کف حیاط برده بودیم و عدهای هم از اینها احراز هویت میکردند عدهای هم از سران رؤسای ساواک و ارتشیها را در زندان نگه داشتیم بنابراین کمیته استقبال، شد مرکز حکومت یعنی دولت در آنجا تشکیل شد اسلحهخانه انقلاب شد، زندان انقلاب شد و همه چیز آنجا در یک مدرسه کوچک شکل گرفت.
تسنیم: از سران رژیم سابق که دستگیر شدند، چهکسی یادتان هست؟
دانشمنفرد: تیمسار رحیمی فرماندار نظامی تهران، سالارجاف (نماینده مجلس)، هویدا، خسروداد و بیشتر وزرا و سران آنجا بازداشت شدند. بعد از اینکه انقلاب پیروز و صدا و سیما گرفته شد، بچهها آنجا مستقر شدند و رادیو تلویزیون و زندانها و نخست وزیری دست مردم افتاد بعد از مدتی امام مطرح کرد که یک نیروی غیر از ارتش تشکیل بشود تا از انقلاب حراست بکند.
خنثیسازی طرح کودتای ارتش در لویزان
تسنیم: در فاصله ۱۲ بهمن تا ۲۲ بهمن بیشترین خطری که نهضت را تهدید میکرد کودتای ارتش بود. آیا نقشهای مبنی بر کودتا کشیده شد؟ چرا ارتشی که شاه به آن امید بسته بود، نتوانست اقدامی کند؟
دانشمنفرد: یک طرحی ریخته شده بود که ارتش از لویزان، انقلابیون و تهران را بمباران کنند و کشتار زیادی کنند اما یک حرکتی در همین لویزان صورت گرفت و بچههای انقلابی چند نفر از این فرماندهان را کشتند. در هر صورت توطئه آنها را خنثی کردند. از سوی دیگر، ۲۲ بهمن که حکومت نظامی بود، امام گفتند “به حکومت نظامی اعتنا نکنید” و این فرمان امام خیلی تأثیرگذار بود. همچنین این اواخر ارتش هم با مردم بودند و از طرفی ما هم نیروهای نفوذی و وفادار به انقلاب داشتیم مثل مرحوم شهید کلاهدوز ویا نامجو. بعد از پیروزی انقلاب مطرح شد که یک نیروی حفاظت از انقلاب تشکیل بشود که به من و چند نفر دیگر مأموریت دادند که سپاه را تشکیل بدهیم.
اولین سپاه رسمی کشور چگونه تشکیل شد؟
تسنیم: این سپاه قبل از همان سپاه رسمی بود که ۲ اردیبهشت ۵۸ شکل گرفت؟
دانشمنفرد: در واقع در امتداد همان سپاه بود. ما در آنجا کارها را تقسیم کردیم و از ساختمان رفاه آمدیم به یک ساختمان که در سلطنتآباد بود و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب را دادیم. من، آقای مهندس غرضی، صباغیان، رفیقدوست و چند نفر دیگر. این تیم یک نیروی انقلابی بهعنوان سپاه تشکیل داد و بنده هم بهعنوان اولین فرمانده سپاه منصوب شدم و آنها هم شورای فرماندهی سپاه بودند. ما بهعنوان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی باید زیر نظر دولت میبودیم. دولت یک معاونت امور انقلاب داشت که دست مرحوم یزدی بود. ما هم باید با آقای دکتر یزدی کار میکردیم.
چارت کمیته استقبال از امام خمینی بهدستخط علی دانش منفرد
آن موقع ما انقلابی کار خودمان را میکردیم. نیروهای انقلابی خودمان در واحدها و سازماندهی جدید فعالیت را آغاز کردند. ما اساسنامه سپاه را نوشتیم. با مرحوم شهید کلاهدوز ارتباط داشتیم و از یکسری تجارب ایشان برای اساسنامه سپاه استفاده کردیم. یک رسالت ما این بود که اگر جایی شلوغ میشود ما کنترل کنیم. یکسری هم افرادی انقلابی در گوشههای مختلف تهران یک چنین چیزی تشکیل داده بودند مثلاً مرحوم شهید منتظری، آقای الویری، ابوشریف در غرب تهران یک نیروی نظامی تشکیل داده بودند و غرب تهران را کنترل میکردند. هدف ما این بود که اینها را جمع کنیم و یک سپاه بیشتر نباشد که ما صحبت کردیم و آنها به این سپاه اصلی پیوستند.
به هر صورت حرکتهای متفرقی که وجود داشت جمعوجور شد و ما کار را ادامه دادیم. آقای لاهوتی بهعنوان نماینده امام در سپاه معرفی شدند و ایشان در پادگان عباسآباد مستقر شدند. بعد از چند ماه تصمیم بر این شد که سپاه زیر نظر شورای انقلاب کار کند و شورای انقلاب آقای منصوری را بهعنوان فرمانده سپاه انتخاب کرد. از طرفی به من پیشنهاد کردند که استاندار فارس شوم، مرحوم هاشمی به من گفتند “شما در سپاه بمان و معاونت آموزش سپاه را داشته باش”، اما بیشتر اصرار بر این بود که استاندار فارس شوم و حکم آن هم برای من زده شد. سپاه با فرماندهی آقای منصوری جلو آمد، بعد از آقای منصوری بهنظرم مرتضی رضایی فرمانده سپاه شد و بعد هم آقای محسن رضایی شد. در آن دورهای که ما در سپاه بودیم بسیاری از افراد و شکنجهگران ساواک دستگیر و بازجویی شدند و یک گروه تحقیق و بازجویی داشتیم.
تسنیم: شما در بازجویی افراد شرکت میکردید؟
دانشمنفرد: خیر؛ من فرماندهی میکردم اما درباره احکام مهم و ویژه که میخواست انجام بشود من حضور داشتم. ما بیشتر با ضدانقلاب سروکار داشتیم، با آنهایی که صددرصد با مردم میجنگیدند و طرف بودند.
اسناد ارتباط خسرو قشقایی با ساواک را تحویل امام دادم
تسنیم: یکی از اتفاقاتی که در استان فارس بعد از انقلاب رخ داد، غائله قشقاییها بود. هدف آنها چه بود و چگونه توطئه آنها خنثی شد؟
دانش منفرد: من در دو دوره در فارس استاندار بودم بهفاصله ده سال از هم. فارس یک استان حساس کشور بود و خوانین هم از قدیمالایام در آنجا نفوذ داشتند بهخصوص خوانین قشقایی. به من پیشنهاد شد به فارس بروم و من هم از اوضاع فارس کموبیش اطلاع داشتم چون خیلی استان پهناور و حساسی است. یکی از استانهای بزرگ کشور است. من در کمیته استقبال اسنادی به دست آوردم که خسروخان قشقایی از اداره اطلاعات سابق حقوق میگرفته است ضمن اینکه اینها رفته بودند در پاریس و به امام اعلام وفاداری کرده بودند. البته اینها در رژیم گذشته مغضوب شاه شدند و در واقع یک چهره ضدشاه هم داشتند، به خارج تبعید شده بودند و اموالشان را هم در اینجا گرفتند اما من سند داشتم که خسروخان حقوق میگیرد.
من در کمیته استقبال اسنادی به دست آوردم که خسروخان قشقایی از اداره اطلاعات سابق حقوق میگرفته است ضمن اینکه اینها رفته بودند در پاریس و به امام اعلام وفاداری کرده بودند. البته اینها در رژیم گذشته هم مغضوب شاه شدند و در واقع یک چهره ضدشاه داشتند.
من این اسناد را برای امام فرستادم چون شنیدم اینها در پاریس با امام دیدار کردند. خلاصه پس از چند ماه برای ما حکم استانداری فارس را دادند و بعد از این حکم، من خدمت امام رفتم و گفتم “دولت به من حکم داده که به فارس بروم، اگر یادتان باشد من اسناد قشقاییها را به شما دادم و الآن هم در فارس قشقاییها مدعی هستند یعنی آمدند طرفدار نیروهای انقلاب شدند و به جنابعالی در پاریس اعلام وفاداری کردند. من باید به آن استان بروم و از طرفی انقلاب خان و خانبازی نمیشناسد”. امام فرمودند “شما بروید تا مادامی که با انقلاب حرکت کردند با آنها تعامل داشته باشید اگر خواستند بساط راه بیندازند، ما مخالفیم و شما هم آنها را تحریک نکنید”. ما هم در آنجا آنها را تحویل گرفتیم و در شورای مردمی بهعنوان نماینده عشایر میپذیرفتیم. ما یکسان با اینها تعامل کردیم و کمکم خانبازی آنها گل کرد و میگفتند “باید مسئولان استانی با هماهنگی ما انتخاب شوند”. البته مردم هم نمیپذیرفتند و از اینها دل خوشی نداشتند.
بنیصدر هم با حضور من در آنجا مخالف بود. وقتی رئیس جمهور شد ما انقلابی رفتار میکردیم و این خوانین شکایت میکردند و به من گفتند “شما به یک استان دیگر برو”، من هم گفتم “استان دیگر نمیروم اگر خوب کار کردم همین جا میمانم وگرنه در وزارت کشور نمیمانم” و خلاصه من استعفا دادم. آمدم بروم که مردم در فرودگاه ریختند و نگذاشتند بروم. شهید دستغیب هم اطلاعیه داد که وزارت کشور نباید ایشان را تغییر دهد. من شب پیش بچههای سپاه رفتم و صبح بدون سروصدا از شیراز بیرون آمدم. بعد این قضایا اینها پررو شدند و اسلحه کشیدند که در نهایت منجر به دستگیری خسرو قشقایی شد و بعد هم او را اعدام کردند.
تسنیم: با مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای هم ارتباطی داشتید؟
دانشمنفرد: بله؛ ایشان هم مسجد هدایت میآمدند و از همانجا ارتباط داشتیم. یک زمانی من قائممقام استانداری خوزستان بودم و ایشان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند و با شهید چمران که به جبهه میآمدند ایشان را میدیدیم و ارتباط دوستانهای با ایشان داشتیم.
از راست: علی دانشمنفرد، آیتالله خامنهای، آیتالله موسوی امام جمعه همدان و سید محمد میرمحمدی در همدان
تسنیم: یکی از اتفاقاتی که تا حدی با شما در ارتباط است، مسئله دستگیری مجتبی طالقانی فرزند آیتالله طالقانی است. علت دستگیری او چه بود و چگونه آن غائله ختم شد؟
دانش منفرد: یک گزارشی به سپاه آمده بود که مجتبی طالقانی در نمایندگی فلسطین یک ملاقاتهایی دارد. آقای غرضی و چند نفر دیگر که مجتبی طالقانی را عنصر مطلوبی نمیدیدند به آنجا میروند و حکم آن را آقای غرضی میدهد که مجتبی بازداشت شود. آنجا ایشان را با خانمش بازداشت میکنند. عصر آن روز آقای یزدی با من تماس گرفت و گفت “مجتبی طالقانی توسط سپاه دستگیر شد، قضیه چیست؟”، گفتم “این پرونده خوبی در خارج کشور ندارد و متهم در قتل برخی بوده است”. آقای یزدی گفت “این قضیه را جمع کن و نگذار کش پیدا کند”.
من مجتبی و خانمش را ساعت ۱۱ شب به بیت آقای طالقانی بردم. ما به آنجا رفتیم و در زدیم و گفتیم “ما با آقا کار داریم”. بچههای مجاهدین خلق (منافقین) هم که در دفتر آیتالله طالقانی نفوذ کرده بودند، در حال پهن کردن لحاف و تشک بودند که بخوابند، خلاصه نگذاشتند با آقای طالقانی ملاقات کنیم. گفتند “ایشان حال خوبی ندارد”. من برگشتم و صبح خدمت امام در قم رفتم و ماجرا را گفتم. امام گفتند “شما این مطلب را به خود آقای طالقانی برسانید و اینها را تحویل ایشان بدهید. اگر احمد هم خطایی کرده بود من دخالت نمیکردم چون ما نظام داریم ولی به آقای بهشتی بگویید با آقای طالقانی هماهنگ کند و به ایشان بیاحترامی نشود”. من هم مجتبی را تحویل دادم و آقای طالقانی هم به تهران آمدند.
انتهای پیام
منبع: تسنیم
گزارش از :محمدعلی سافلی
false
true
false
true